{Naa koja aabaaad}

5/07/2012

Why fly a kite? Becuase kites are fun! Specially if  they are colorful and dynamic. Kite trains are some of the best kites on the market. They are pretty, they are inticing and awesome to fly! The best thing is that you dont need a lot of wind to fly them, that is because they are very light like feathers! If you haven't flown a kite train you should try one! make it your goal this summer, and rememeber you heard it first form me!!
Kites are so fun to play with and fly! When I was a child,  my favorite thing to do was to go out with other children in our neighborhood and fly our kites. Some were more colorful and dynamic than others but my new Kite train  beats them all in beauty! It is extremely light and easy to fly! it is so pretty and unbelievably awesome to fly! even when there is not a lot of wind, these kites fly like a charm, because they are very light! The  design of kite trains is that they divide the weight of the entire thing among several individual kites, all of which pull the remaining weight.  The lighter a kite, the higher it flies, and how much lighter can it get?  What is more, you will enjoy it so much that it will rejuvinate you for years to come! yes, years to come!! All the kids should have the joy of being able to fly a kite! right? Why wouldnt you let the kid in you do the same!? let the child in you fly a kite train and you will never wanna grow up! If you haven't flown a kite before, I suggest giving a kite train a try! This will be the best thing you have ever experienced, or it will be pretty up there! you will fall in love the moment you fly a kite train, trust me! furthermore,  the summer is coming, so the next time you are out, rememebr to get yourself a kite and fly it like a child next week!

Taylor  ||  7:51 ص

9/06/2011

There days, there are even vacuum cleaning robots, they clean your floors wether they are carpet, parket or what not! Cool ha!?

I really need to get one of these robotic vacuum cleaners for my mom for her birthday!
its like the perfect gift, ha?

Taylor  ||  5:52 ص

8/03/2003

وبلاگ جديد من

Taylor  ||  10:13 م

4/21/2003

دوستانِ من، سلام
اينجا پايان اين دفتره
با اين نوشته از همتون خدا حافظی می کنم، تا بعد!
بر همتون دعا می کنم،
شما هم واسه من دعا کنين، خيلی محتاجم.
مگر صاحبدلی روزی به رحمت کند در حال درويشان دعائی
خدا حافظ همگی...


يا حق.

Taylor  ||  5:12 م

بيــــاراستم دفــتری سودمنــــد/// به معنی به نور و به صدق و به پند
هــــمه واژگانش بــود راســتی/// نـدارد ســر ســـــوزنـی کــاســتی
همه بانگ نای و همه ساز و ناز/// سـخـن دردنــاک و صــدا جانگـداز
کنـون سوی خامـوش گشـتن رود/// بـسوی فـــرامــوش گـشـتـن رود
نـشـان داده راســـتی را بـه خـلق/// امين گـر فـرو بــسـتـه بـاشد به حـلق
خدايــا امين را بــگردان رحيم/// اديـب و شـريـف و حـکـيم و کــريــم

Taylor  ||  5:07 م

4/15/2003

باد مي وزد‏
هوايي است بس خوش
...
ببينم‏‏‏‏‍؟
تاحالا لذت خواب بعد از ظهر را تجربه كردي!؟
...

Taylor  ||  4:58 م

3/21/2003

امروز عيد است
بياييد از تمام لحظه هايش استفاده کنيم
...
عيد بر همه مبارک
...

Taylor  ||  9:29 م

3/13/2003

دوستِ من:
اون يه حس غريبی يه،
ولی هممون باهاش آشناييم.
از همون روزهای کودکی
ملاقاتش کرديم،
بعد با هاش دوست شديم،
صميمی تر و صميمی تر...
اما بعد...
بعضی وقت ها باهاش قهرکرديم
بعضی وقت ها باهاش دعوا کرديم
و بعضی وقت ها
بخاطر خاطره هامون ازش تشکر کرديم
و...دوباره ملاقاتش کرديم...
دوست خوبِ من، حسِ غريبِ تنهايی ها،
هنوز صدای در زدن هات رو، روی دلم، يادمه
***
نـدای عشق تـو دوشم در انـدرون دادنــد
فضای سينه ی حافظ هنوز پر زصداست

Taylor  ||  11:15 م

3/12/2003

يک ساعت تمام بی آنکه سخنی بر لب بياورم به صورتش نگاه گردم
آخر بر من خروشيد و گفت:
خفه شدم، پس چرا حرفی نمی زنی؟
گفتم:
نشنيدی، برو.

Taylor  ||  2:31 م

3/03/2003

آخ جــــــــــــون!
بالاخره نظر خواهيم درست شد!
ديگه داشتم با حالواسكن چپ مي افتادما!
آخه مي دونين من عاشق نظر خوندنم!!!!
×××××××××××××××××××××
من الآن طبيعتم افسرده و بهوت مي باشد
از دوستان خواهش مندم يه راه چاره پيدا كنن!!
×××××××××××××××××××××
دلم مي خواست وقت داشتم و مي تونستم لااقل وب لاگ هاي شما رو مي خوندم!
)))):

Taylor  ||  6:22 م

2/26/2003

وقتي پيشش اود: همه ي دنيا مال خودش مي شد
وقتي تو چشماش نگاه مي كرد: همه ي زيبايي هاي زندگي رو مي ديد
وقتي دستهاش رو تو دستش فشار مي داد: همين كافي بود
...
ديگه هيچ چيزي نمي خواست
...

Taylor  ||  5:37 م

من يه چند وقته كه سرما خوردم
اصلا حالم خوش نبود. واسه همين هم بود كه نمي نوشتم
شرمنده!
×××××××××××××××××××××××××××××××
چرا نظر خواهي يه من مرد!؟
××××××××××××××××××××××
راستي
يه موقع هايي اون قديم ها‏
!امين 3تا خواهر داشت
چند روز پيش عروسي يه خواهر بزرگش بود
مباركش باشه
××××××××××××××××××××××
من الان تو ديار غربت(شمال) هستم.
وقتي خوش مي گذرونيد جاي من رو هم خالي كنين!

Taylor  ||  5:19 م

2/18/2003

بعضی وقت ها بدترين اتفاق تو زندگی آدم ها می افته
بعضی وقت ها آدم ها فکر می کنن که اين بدترين اتفاق تو زندگی شون بود که افتاد
بعضی وقت ها آدم ها بخاطر اين اتفاق ها همديگر رو نمی بخشن
بعصی وقت ها اين اتفاق ها می افتن که جلوی اتفاق های بدتر رو بگيرن
بعضی وقت ها آدم ها اين موضوع رو نمی فهمن
بياين همه رو ببخشيم
حتی من رو هم
...

Taylor  ||  3:51 م

2/17/2003

يه غمی تو دلش بود
دلش می خواست اين غم تا ابد باهاش بمونه
دلش می خواست از غصه بيمار بشه
دلش می خواست انقدر غصه بخوره که نگو
اصلاً دلش نمی خواست يه نفر از راه برسه و تسکينش بده
دلش می خواست انقدر گريه کنه که سيل شهر رو خراب کنه و با خودش ببره
همه جا ساکت بود، هنوز هم برف می اومد
شايد احساس آزادی هم می کرد: ديگه رازی نداشت که از بقيه پنهان کنه
امروز شايد همه چيز ديگه تموم شده بود
عشق پنهانی سالهای کودکی به پايان غم انگيزش رسيد.
جدايی...
و من
اميدوارم خالق يکتا، پيوند دهنده ی قلب ها، اون کسی که زندگی رو به نور عشق زيبا کرد، تاريکی جدايی رو هم به نور صبر کم رنگ کنه
...

Taylor  ||  11:28 م

خيلی جالبه که آدم يه روزی ساعت سه ی بعد از ظهر بخوابه و ساعت 4 که پا مي شه ببينه همه جا سفيد شده
و چند روز بعدش ساعت 4 صبح که پامی شه ببينه که بازم همه جا سفيده!!!

Taylor  ||  7:03 ص

2/13/2003

خيلی جالبه که آدم ساعت3 بخوابه،
ساعت 4 که پا ميشه ببينه زمين سفيد شده!
:D

Taylor  ||  11:39 م

در جواب چيزی که خاطره تو بلاگش(http://khatereh.persianblog.com ) نوشت:
به گدشته ها فکر کن
من که يک بار هم گفتم!
It helps to look at the past to undrestand the futer :D
اين درسها، اين کلاسها، يه بازی يه بچه گانه بيشتر نيستند.
ببين، حتی خود بچه ها هم بهشون خيلی احميت نمی دن!
چيز های مهم تری هم هست،
جور ديگر بايد ديد.
چيز هايی که، تو هيچ کدوم از اين کلاس ها ياد نمی دن.
راز هايی که حتی در خلوت هم زمزمه نمی شن.
پی گوهر باشيد.
يا حق =;

Taylor  ||  1:25 ص

2/11/2003

آدم ها می گن:
انتظار بدترين چيز تو زندگی يه
و مرگ بدترين چيز بعد از زندگی!

Taylor  ||  12:16 ص

2/09/2003

بستی ميان زکينه کشيدی به غمزه تير
جـانــم فـدايـت، در پــی آزارِکـيستـی؟

Taylor  ||  11:53 م

يـــا رب مـرا يـــاری بـده تا خوب آزارش کــنم
هجرش دهم، زجرش دهم وز غصه بيمارش کنم

Taylor  ||  11:50 م

چرا هر کی که وبلاگ می نويسه يه غمی تو دلش هست!؟

Taylor  ||  3:06 ص

2/07/2003

من نگويم که مرا از قفش آزاد کنيد
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنيد

Taylor  ||  5:10 م

2/04/2003

ای باد...
من به تو می سپارم،
به گوش من هم برسانيد...
و اضطراب هايی در رگ روح...
بدرود...

Taylor  ||  10:18 م

دلم گرفته...خيلی....
من تنهام...
...

Taylor  ||  10:17 م

من نمی تونم چطور شده!
من نمی دونم چرا خوب فکر نمی کنيم؟
من هنوز هيچی نمی دونم!
من واقعا نمی فهمم!
يادتونه چقدر دوست داشتم همه وب لاگ من رو بخونن!؟
پشيمونم! پشيمونم!
نمی گم وب لاگم رو نخونين
ولی پشيمونم!
بياين بيشتر فکر کنيم...
چی بگم!؟

Taylor  ||  10:16 م

چی بگم که گفته هايم در کلام نگنجد، در فهم نيايد، در وهم نبينی...

Taylor  ||  1:37 م

2/03/2003

من اينچند روزه داشتم فکر می کردم تا ببينم بالاخره چی به سرم اومده که اينقدر غمگينم!
ولی بالاخره فهميدم:
من عاشق شدم!!!
عاشق خوبی و سبزی و دوستی!!!
من عاشق هر چی مهر و محبت و زيبايي شدم.
من عاشق شبنم و لاله و سبزه شدم!
تا حالا عاشق شدين!؟
خيلی سخته آدم عاشق باشه و ماه به ماه هم عشقش رو نبينه! نه!؟
اگه تا حالا عاشق نشدين برين بشين تا بفهمين من چی می کشم!!!
به اميد ديدار...

Taylor  ||  12:12 ص

1/30/2003

چقدر بدی ببينم؟
من ديگه طاقت ندارم
يعنی نميشه آدم ها مهربون باشن!؟
يعنی نميشه دوست داشته باشيم؟
يعنی خوب بودن اينقدر سخته!؟

Taylor  ||  12:26 ص

1/29/2003

راستی هيچ دقت کرده بودين خدا چقدر نازنينه!؟
خدا يا، دستت درد نکنه!
خيلی با حالی!

نظرتون چيه!؟

Taylor  ||  3:00 ص

1/26/2003

مثل اينکه همه روز تولدشون يه چيزی می نويسن!
منم امروز تولدمه !
بايد يه چيزی می نوشتم! نه!؟

~ 6 بهمن 1381

Taylor  ||  11:55 ص

1/23/2003

يعنی برای حيات لازمه اين همه بی رحمی؟
تاحالا خوب بهش فکر کردي؟
...
سرگردان و حيرانم، در پس لرزش واژه ها: صدا هايی گنگ؛
لحظه های درنگ.
و در اين نزديکی ها باغی است:
باغ لبخند ها...
گلستان بود، سرای ديوان شد
لبخند بود، اشک يتيمان شد
خسته ام، تواند بود و بايد بود ها بس نيست؟
لحظه هامان سنگ شد، [آيا] در آسمانها کس نيست؟

Taylor  ||  7:28 م

1/22/2003

من آبی ام!
فکر نکنين منظورم Blue ِ ها !
من آبی ام و دريا امينی!!!
باورت نمی شه!؟

Taylor  ||  11:30 م

اعترافاتی درباره ی خودم:
من بعضی وقت ها از خدا دور می شم
بعضی وقت ها خدا از پوست و گوشت و رگ و استخون هم بهم نزديک تر می شه
من يه موقع هايی فکر می کنم بی عقلی کردم
من مطمئن ام که باهوش ترين فرد دنيام!
من بعضی وقت ها به اشتباهاتم پی می برم
من می دونم که اگه يه چيزی رو درست رعايت کنم همه ی کارام بی عيی و نقص می شه
و می دونم خيلی آدم هايی نيستن که از کارام سر در بيارن!!!
من می دونم اگه هی راه نرم و داد نزنم خوش بخت تر می شم!
خيلی وقتها، من خواب دوستهام رو می بينم
من خيلی شاعتهام رو تک و تنها بين يه عالم خوشی و مهربونی می گذرونم
من می دونم بوستان قشنگه: من بوی گل رو حس کردم!
من می دونم.
احتياخ دارم و می خوام
و می دونم سخته که بخواين ولی بدين، می دونم که غير ممکن نيست!
من آدم ها رو دوست دارم: روزی صد بار به مردم بد و بی را می گم!!!
من خستگی رو ئوست ندارم- من با مردم نا آشنام
من هم از بازی کردن لذت می برم- دوستان خوبم، من منتظرم...

Taylor  ||  9:25 م

1/21/2003

چرا هميشه نمی خنديم؟
چرا هيشه خوشحال نيستيم؟
چرا هيشه عشق نمی ورزيم؟
چرا هميشه خدا رو ياد نمی کنيم؟
چرا هيشه برای يه دوست قديمی که فکر می کنه فراموشش کرديم زنگ نمی زنيم!؟
چرا بعضی وقت ها زير قولمون می زنيم؟
چرا بعضی وقت ها اينقدر دلمون می گيره که حتی نمی تونيم با بهترين دوستامون هم درد دل کنيم؟
چرا بعضی وقت ها اينقدر تنها می شيم که هيچ دوستی نداريم که باهاش درد دل کنيم!؟
چرا بعضی وقت ها فکر می کنيم از زندگی لذت نمی بريم؟
چرا بعضی وقت ها قدر چيزايی رو که داريم نمی دونيم؟
چرا بعضی وقت ها وقتمون رو برای چيزای بيهوده می کشيم؟
چرا بعضی وقت هاعمرمون رو واسه خوندن نوشته هايی که حتی ارزش نگاه کردن هم ندارن تلف می کنيم؟
چرا بعضی وقت ها اين بيت يادمون می ره که:
می کوش به هر ورق که خوانی/ تا معنی آن تمام دانی!؟

Taylor  ||  12:12 ص

1/18/2003

هيچ ملاکی، جز خوبی، برای برتری نمی شناسم...

Taylor  ||  1:18 م

ميدونين چيه؟
بعضی وقت ها آدم ها بدهکار می شن،
بعضی وقت ها آدم ها بدهکاری ها شون رو تسويه می کنن،
ولی بعضی وقت
بعضی بدهکاری ها رو نمی شه تسويه کرد!
اون موقع است که هر چقدر هم طلب کار آدم خوش اخلاق و خنده رويی باشه،
آدم احساس می کنه تو بد شرايتی يه!!!
تازه بد تر از همه اينه که آدم نخواسته هم بدهکار شده باشه!!!
خوب ديگه...
من می روم...
می روم تا شايد...

Taylor  ||  1:10 م

دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را/ دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

Taylor  ||  1:09 م

من می خواستم يه چيزايی رو تو تاريخ بنويسم
ولی هر چقدر دتبالش گشتم پيداش نکردم!
اينجا هم که نمی شه همچين چيزايی رو نوشت!
جای ديگه ای هم که ندارم توش بنويسم!
حالا به نظرتون چی کار کنم؟
شما ها يه چيزايی رو که نمی شه هيچ جا نوشت، کجا می نويسين!؟

Taylor  ||  1:08 م

1/16/2003

امروز يه اتفاقای بدی افتاد که هرچند ازشون پند گرفتم، ولی خيلی نگرانم کردن
الآن هم خيلی دلم گرفته...
دلم از پرده بشد، حافظ خوش لحجه کجاست/تا به قول و غزلش ساز و نوايی بکنيم

Taylor  ||  10:05 م

مولانا می گه:
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد/ آن را که وفا نيست ز عالم کم باد
ديدی که مرا هيچ کسی ياد نکرد/جز غم که هزار آفرين بر غم باد

Taylor  ||  10:04 م

الهی شکر!
بالاخره برگشتم!
روز هجران و شب فرقت يارآخر شد/زدم اين فال و گذشت اختر کار آخر شد
ولی جاتون خالی، خيلی بد گذشت!!!
اما تونستم طاقت بيارم تا بالاخره تموم شد!يعنی در واقع
همت حافظ و انفاس سحر خيزان بود/که ز بند غم ايام نجاتم دادند!

Taylor  ||  10:03 م

1/08/2003

ديروز يكي رو ديدم كه خيلي چيزا رو يادم آورد
يك عالمه خاطره، ولي فقط چند لحظه طول كشيد
نمي دونم چرا، ولي اونم هيچ وقت منظور من رو نفهميد
هر چند فكر مي كنم من رو بخشيده
...

Taylor  ||  7:09 م

راستي ديروز يادم رفت بگم:
باران آمد

Taylor  ||  6:55 م

من معلمي رو هم خيلي دوست دارم
ولي عاشقش نيستم!!!

Taylor  ||  6:55 م

1/07/2003

emrouz ye nafary behem goft:
khob, kary nadary!?
man behesh goftam ***
felan khodafez
va oon goft:
khoda hafez
...

Taylor  ||  8:57 م

khob chikar konam?
jeloye doorbin khandam migireh!!!!

Taylor  ||  8:30 م

1/06/2003

چه كسي بود صدا زد نام مرا!؟؟
انگار شلوارش رو گم كرده بود!!!

Taylor  ||  7:40 م

چند روز پيش داشتم از تعجب شاخ در مي آوردم!
يادتونه مي گفتم يه اهل قلم مي خوام كه نوشته هام رو نقد كنه!؟
بالاخره يه نفر پيدا شد!
مي دونين چي گفت!؟
يه جاش گفت از سپهري هم خيلي الهام گرفتي!!!
شبيه اون مي نويسي!!!!
اگه مي گفت شبيه فردوسي هم مي نويسي اينقدر تعجب نمي كردم!!!
آخه يكي نبود بگه آخه سهراب بيچاره كجا به بي شيله پيله گي يه من مي نوشت!؟
يه ديقه صبر كنين
انگار دارن صدام مي كنن....

Taylor  ||  7:40 م

12/31/2002

طي سفارش هايي كه قبلا كرده بودم
تصميم گرفتم روزي دو بار وبلاگم رو فوت كنم
كه همتون بخونينش!!!!

Taylor  ||  1:49 م

من رفتم دنبال نور
كلي نور هم جمع كردم
يه سري هم به اين كتابا زدم
ولي بعضي وقت ها طلا هم پيدا مي شد!!!
تو بعضي از اين كتاب ها پر سكه هاي طلاست!!!!
كي مي خواد اين همه طلا رو خرج كنه!!!؟

Taylor  ||  1:43 م

12/28/2002

اگه مي بينين تازگي ها نمي نويسم بخاطر اينه كه
دلم مي خواد
اين جا پر از نور باشه و زيبايي
الآن هم بي كار كه ننشستم!
دارم نور جمع ميكنم
...

Taylor  ||  1:02 م

اگه مي بينين تازگي ها نمي نويسم بخاطر اينه كه
دلم مي خواد
اين جا پر از نور باشه و زيبايي
الآن هم بي كار كه ننشستم!
دارم نور جمع ميكنم
...

Taylor  ||  1:02 م

اين روزا انگار خبرايي يه!
يه صدا هايي داره مي آد
انگار يكي داره ميگه:
سلام...

Taylor  ||  12:07 م

12/23/2002

Salam bar hameh
ye salame garmo gondeh az ye jaye dooor!
man ehtemalan update mupdate nemitoonam bokonam
pass felan ta ye chand rouzi
Bye!

Taylor  ||  5:13 م

12/18/2002

راستی
من ساعتم اشتباهه!
نمی دونم چرا، ولی
AM وPM اشتباهی
روبجای همديگه می نويسه!!!

Taylor  ||  3:14 ص

من ديگه نمی نويسم!
از بس که comment نمی دين خسته شدم!
يک هفته فرصت دارين comment بدين لطفا!
يه عالمه تا comment بدين تا دوباره بنويسم!
تا ژه هفته ديگه
خدا حافظ

Taylor  ||  3:11 ص

12/17/2002

کاش می شد
لحظه ها رو شمرد
تو هر شماره يه لبخند زد
تو هر لبخند يه زندگی ديد
تو هر زندگی دوست داشتن رو ياد گرفت
...
من زندگی رو دوست دارم
تک تکِ لحظه هاشو دوست دارم
...
من دلم می خواد مردم رو بشناسم
من دلم می خواد دنيا رو ببينم
دلم می خواد همه بگن سلام
همه جا دوستی ببينم
دلم می خوا عشق
تو هر کوچه پس کوچه ای پيدا بشه
...
خيلی وقت نداريم، بياين لحطه ها رو بشماريم:
يک، دو، سه،...

Taylor  ||  8:02 م

من دلم می خواست کلی پول داشته باشم با 6 ماه تعطيلی که برم دنيا رو ببينم!
حالا تعطيلی رو يه جوری جور می کنم،
اما نمی دونم چرا هيچ کسی بهم کلی پول نمی ده!!!

Taylor  ||  7:07 م

از صبح تا حالا داره برف می زنه
اونم چه برفی،اينقدر سفيده!!!خيلی هم سرده!
همين الآن از پشت پنجره يه رهگذر ديدم که يخ کرده بود!!!

Taylor  ||  7:06 م

پس اين Anonymous
که comment ميده از بچه های خودمونه!!!
خدمت بقيه ی عزيزان بگم که من چند روزپيش کلاس داشتم
ولی چون خوابم می اومد نرفتم سر کلاس
Anonymousهم فکر کرد من شمال بودم که نيومدم!!!

Taylor  ||  5:46 م

12/15/2002

من اين چند روزه که نبودم، رفته بودم شمال
ولی اين دفعه ديگه واقعا دلتون بسوزه!!!
خيلی خوش گذشت
يه تعطيلی يه درست و حسابی!
از غذا هايی که اونجا خوردم که نگين و نپرسين!
هر 2-3 ساعت يه وعده غذای درست و حسابی می خورديم و بعد می خوابيديم تا وعده غذای بعدی!
به به!
چقدر خوش گذشت...

Taylor  ||  8:04 م

12/11/2002

امروز هم داستان هايی پيش اومد
که نمی تونم واستون تعريف کنم
آخه هر چيزی رو که نمی شه تعريف کرد
ولی من غرش رو سرتون می زنم:
چرا آدم بزرگ ها موقع هايی که رو که آدم جدی حرف می زنه نمی تونن بفهمن؟
چرا خيال می کنن آدم داره شوخی می کنه؟
يا نهايت نهايتش فکر می کنن داره تعارف می کنه!؟
تازه، امروز برام ثابت شد که بعضی آدم های نه خيلی بزرگ هم بعضی وقت ها از اين اشتباها می کنن
ای، چه می شه کرد؟
به قول شازده کوچولو بچه ها بايد نسبت به آدم بزرگها گذشت داشته باشن
من هم امروز نسبت به يه آدم بزرگ و يه آدم يک کمی بزرگ گذشت کردم
...

Taylor  ||  10:11 م

امروز هرچقدر منتظر زنگ يه نفر موندم پيداش نشد
تا اينکه نصف شب ديدم برام افلاين گذاشته که: ساعت 3 خونه ای من بيام پيشت؟
آخه يکی نبود بهش بگه آخه پسر خوب، مگه قرار نبود واسش زنگ بزنی؟
نتيجه يه اخلاقی هم اين که هيچ وقت هيچ کس رو اين طوری نکارين!
ولی اگه يکی کاشتتون، منتظرش بمونين!

Taylor  ||  3:33 ص

برخلاف تصورتون من يه چيز هايی می نويسم
اين که من خيلی آدم بی نظمی هستم! اصلا خوابيدن و بيدار بودنم حساب و کتاب نداره!
با اين که فردا کله ی سحر(ساعت11)کلاس دارم هنوز بيدارم

Taylor  ||  3:33 ص

الان ساعت 3:25 صبحه
به نظرتون می شه اين موقع يه صبح(نصف شب!) چيزی نوشت!؟

Taylor  ||  3:32 ص

دوباره سلام!
اين چند روزه اصلا نتونستم update کنم
چون Internet Explorer ام خراب شده بود
ولی بالاخره درستش کردم
يعنی درست که نه، گولش زدم! خيال کرد درست شده و دست از لج بازی برداشت!

Taylor  ||  3:32 ص

12/09/2002

يه چيزه بد درباره ی نظر خواهی گداشتن توی وب لاگ اينه که آدم هميشه منتظر نظر ديگرانه،
ديگرانم هيچ وقت نظر نمی دن!!!

Taylor  ||  12:18 ص

12/08/2002

اگه خواننده های وب لاگم 100 تا بشن دومين می گيرم!
چطوره؟
;-)

Taylor  ||  1:21 ص

اين چند روزه داره بد نمی گذره!
به جز اون چند ساعتی که مريض شده بودم همش خوش گذشت
در مورد قصه ام هم بگم که ادامش رو نوشتم، ولی قبل از اينکه بذارمش اينتو دادم يه سری در بارش نظر بدن
اينقدر نظر ها متفاوت بودن که نگو!
حالا می گذارمش شما هم نظر بدين...
راستی، کسی يه اهل قلم حرفه ای نمی شناسه که کمکم کنه؟

Taylor  ||  1:07 ص

12/06/2002

What U give ,U get back !!!

Taylor  ||  3:19 ص

Bah Bah!
cheghadr hayajan angiz bood!
baraye avalin bar comment khoondam!!!
kheyly keyf dad(harchand hichi joz tabrik naneveshteh boodin!!!)
enghadr bevajd oomadam ke natoonestam sabr konam farsi benvisam!

Taylor  ||  2:44 ص

man emrouz khooneye ye nafare digam!!!
vase hamin nemitoonam farsi benevisam
emrouz kolli etefaghe jaleb oftad ke hala badan minvisam!
bye!

Taylor  ||  2:21 ص

12/04/2002

و نظراتی درباره ی قصم:
بعضی ها گفتند خوب بود،
بعضی ها گفتند بد بود
بعضی ها هم هنوز چيزی نگفتند!
ولی به نظر خودم خيلی خوب نشده، دوباره که خوندم فهميدم!
واسه همين دارم يکی ديگه هم مینويسم...
بازم عشقی باشه؟
منتظر باشين

Taylor  ||  3:05 ص

12/03/2002

راستی می خوام نظر خواهی بذارم!!!

Taylor  ||  9:55 م

خوب،
مثل اينکه خيلی وقته update نکردم!نه؟
حالا چی بنويسم؟
بنويسم که چقدر داره بهم بد می گذره؟
بنويسم که وقت سر خاروندن هم ندارم؟(خاروندن همينطوری می نويسند؟)
بنويسم که چند روزه نمی آم انلاين؟
بنويسم که با همه ی اين گرفتاری ها بايد به يه نفر CCNP Switching هم درس بدم که بره امتهان رو قبول شه؟
بنويسم که بايد فردا برم اون سره تهران (خ انقلاب) که 2 تا کتاب بخرم؟
بنويسم که ...
نه ديگه! اين رو ديگه نمی نويسم!!!

Taylor  ||  9:55 م

11/29/2002

فقط می خواستم بگم که از ديشب تا حالا تو ولنجک داره برف می آد(البته نه يکسره، ولی خوب(

Taylor  ||  3:45 ص

چرا اين شکلی شد؟

Taylor  ||  3:42 ص

���� ���� 12 ��� ��� ��� ���� 7 ����
����� ��� ����
��ی ����� ���� ����
���ی ���� ���� ��� ����� �� �����
��
(���� �� �� ���� �ی ����� ���ی ������!!!)

Taylor  ||  1:42 ص

11/26/2002

ديشب برف اومد، ولی نه تو شهر
تو کوهها برف اومد!
البته نصفه های شب يه کمی تو ولنجک هم اومد، ولی ننشست ):
در عوض همه ی کوهها سفيد شدن
الآن ديگه منظره ی پشت پنجره يه جوره ديگست...

Taylor  ||  2:03 م

امروز هوا خيلی سرده!
به نظرتون برف می آد؟

Taylor  ||  12:19 ص

11/24/2002

I asked God for everything that I might enjoy life
He gave me life that I might enjoy everything

Taylor  ||  10:40 م

راستی گواهينامم مبارک!!!

Taylor  ||  10:40 م

برگشتم!
هورررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااا!!!!

Taylor  ||  10:40 م

11/22/2002

دوباره بايد برم شمال :(
گنا دارم نه؟

Taylor  ||  11:44 ص

من میخوام دددددددددرررررررررررررسسسسسسسسسسس بخونم :(
به خدا می خوام درس بخونم

Taylor  ||  12:27 ص

اين سه تا شعر که خوندين قسمتايی از شعر هایBob بودن

Taylor  ||  12:17 ص

Stiff necked fools, you think you're cool
To deny me for simplicity
Yes you have gone, for so long
With your love for vanity now
Yes you have got the wrong interpretation
Mixed up with vain imagination
So take JAH Sun, and JAH Moon
And JAH Rain and JAH Stars
And forever yes erase your fantasy, yeah
(tozih: JAH hamoon hazrate masiheh)

Taylor  ||  12:15 ص

Man to man is so unjust, children
You don't know who to trust
Your worst enemy could be your best friend
And your best friend your worst enemy
Some will eat and drink with you
Then behind them su-su 'pon you
Only your friend know your secrets
So only he could reveal it

Taylor  ||  12:14 ص

There's a natural mystic
Blowing through the air
If you listen carefully now you will hear

Taylor  ||  12:14 ص

نکنه منظورت اينه که طلوع، غروب، آخرش که چی!؟؟؟
X-(

Taylor  ||  12:01 ص

11/21/2002

در همه روز و در همه حال
می کنم با خويش اينچنين جدال:
که رسيدن به کمال و جمال،
بود خيال بس محال

Taylor  ||  12:03 ص

امروز فهميدم که بهترين چيز تو دنيا چيه:
ولی بهتون نمی گم!!!
بايد خودتون بفهمين!

Taylor  ||  12:02 ص

چرا بعضی ها قول می دن ولی بهش عمل نمیکنن؟
يعنیانقدر سخته؟؟

Taylor  ||  12:02 ص

11/20/2002

مثل اينکه اين تازگی ها هيچکی جز من نمی نويسه!
آخه چرا؟

Taylor  ||  12:13 ص

دوش با من گفت پنهان کاردانی تيزهوش
وزشما پنهان نشايد کرد سر می فروش

Taylor  ||  12:02 ص

11/19/2002

امروز ديگه واقعی واقعی نمی دونم چی بنويسم!؟
نه شعری بلدم نه قصه ای
حرف قشنگم که بلد نيستم
پس چی کار کنم؟؟؟

Taylor  ||  1:48 ص

11/18/2002

:((
آهای اونايی که اون وره دنيا هستين
چرا همش يه جورئ حرف میزنين که دل آدم بگيره؟
X-(
بايد دويد تا ته بودن
مگه نشنيدين؟؟؟

Taylor  ||  1:21 ص

بايد کتاب را بست،
بايد بلند شد ،
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد،
ابهام را شنيد،
بايد دويد تا ته بودن.

Taylor  ||  12:15 ص

نخوانيم کتابی که در آن باد نمی آيد
وکتابی که در آن پوست شبنم تر نيست
وکتابی که در آن ياخته ها بی بعدند.

Taylor  ||  12:15 ص

Th e Holy Qur-An
Sura Ar-Rahman Ayat 14-21
14.He created man from sounding clay Like unto pottery
15.And He created Jinns From fire free of smoke:
16.Then which of the favours of your Lord will ye deny?
17.Lord of the two Easts And Lord of the two Wests:
18.Then which of the favours of your Lord will ye deny?
19.He has let free the two seas Meeting together:
20.Between them is a Barrier wich they do not transgress:
21.Then which of the favours of your Lord will ye deny?

Taylor  ||  12:13 ص

من هم روزی
بسان نسيمی از روی خوابم بر خواهم خاست
درها خواهم گشود
در شب جاويدان خواهم وزيد.
تا آن روز...
قرآن بالای سرم
بالش من انجيل
جايی برای تورات و اوستا هم ندارم

Taylor  ||  12:12 ص

امروز از شمال برگشتم
خيلی بد گذشت! جای همتون خالی!
آخه يکی هم نبود بهم بگه شمال رفتنم دل سوزوندن داره؟؟؟
خدا رو شکر که زود برگشتما! نه؟

Taylor  ||  12:11 ص

11/14/2002

اين همسايه پايينی هامونم که صبح تا شب پارتی می گيرن گاربيج ميوزيک گوش ميدن :(

Taylor  ||  11:47 م

چرا من نمی تونم وب لاگای طولانی بنویسم؟
آخه مگه من چیم از بقیه کم تره؟
تازه تو مدرسه هم انشام خوب بود
!شاید واسه اینه که هیچ اتفاق هیجان انگیزی برام رخ نمیده!
شایدم رخ میده ولی تا میام بنویسم یادم میره
اخه میدونین وقتی آدم تو اینهمه دود و اینا میره بیرون و بر می گرده که دیگه هواسش به جریانای هیجان انگیز نیست که دیگه
جمله های قشنگ کتابا هم که خیلی کوتاهن
حالا شاید منم یه قصه بنویسم که یکمی اینتو پرشه!
اه این ی ها هم که اصابم رو خورد کرده :(
خیلی غر میزنم نه؟
مردم همین قدشم بلد نیستن!!
صبح تا شب میگردن از اینجا اونجا مطلب پیدا میکنن
ولی خوب ی هاشود که درسته :(
دلم میخواست میتونستم یه مطلب فقط یه مطلب بنویسم که بیشتر از 10 خط بشه
فکر می کنین تو شمال یه مطلب طولانی پیدا می کنم؟
باید برم ماجرا جویی نه؟
یکی از دوستام میگفت اگه می خوای طبع نویسندگیت گل کنه باید بری تو طبیعت قدم بزنی!!!
من که خونم تو دل کوه!!!!
تازه فردا هم که دارم میرم شمال
اونجا هم که اکثر سقف ها با کفتره
پس از کمبود طبیعت نیست
باید فکر چاره باشم نه؟؟؟

Taylor  ||  11:43 م

:خوب اینم یه شعر خوشگل واسه بچه های خوب
there was an old woman who lived in a shoe
She had so many children she didn't know what to do
But her porblem was solved
And her worries were through
When someone put his foot in the shoe.

:شعر از
shel silverstein

Taylor  ||  11:08 م

فردا دارم میرم شمال. دل همتون بسوزه
!!!

Taylor  ||  10:58 م

؟؟؟من نمی دونم چرا نمی تونم ی کوچیک بنویسم

Taylor  ||  10:56 م

بتهوون :تا می توانیم خوبی کنیم آزادی را از هر چیز گرامی تر بداریم و به خاطر اورنگ پادشاهی هم هرگز به حقیقت خیانت نکنیم

Taylor  ||  10:52 م

Friends are quiet angels who lift us to our feet
when our wings have trouble remembering how to fly.

Taylor  ||  10:44 م

11/13/2002

man vaghean nemidoonam k chi benvisam! chand ta jomleye ghashang az ye ketabe ghashang khoobeh?

ye nafari migeh:akhe khodet midoony ke, adam vaghty delesh gerefteh az tamashaye ghorobeh aftab kheyly ezat mibareh!
man ye rooz 43 bar ghoroube aftabo tamasha kardam

...pass cheghadr tou ye oon rouze 43 ghoroubeh delesh gerefteh bood

Taylor  ||  12:59 ص

11/11/2002

.نمی دونم بالاخره این فونت فارسیم درست شده یا نه

Taylor  ||  11:05 م

:یه راهی بلدم که می تونیم برای همیشه با هم دوست باقی بمونیم
!!!هر چی که من میگم انجام بده

Taylor  ||  12:10 ص

?chera delet gerefteh? engar tanha ei
:(cheghadr ham tanha-

Taylor  ||  12:06 ص

11/10/2002

.be baad goftam: daram miram
?baad goft: nemigi ageh to beri ki zoozeye talkhe doshmana ro saket mikoneh
...man be bad goftam: hastan parandegane khaste ye dar rah gereftar
...va man fekr khaham kard beh tagh taghi ke darya bar dare maah khahad zad

Taylor  ||  12:18 م

D!!!emrouz bayad dar darya ei az kaah nokteh ye emtehani ro peyda konam:

Taylor  ||  12:10 م

?che kasi badkonakeh tokhme morghi ye zamin ra be hava bord
...doroud bar tak take dastanash baad

Taylor  ||  11:59 ص

11/08/2002

delam kheili gerefteh, be andazeh ye yek darya ashk :(

Taylor  ||  11:04 م

11/06/2002

che asrar amizast donyaye del, va che ghamnak ast vaghti ke asrar nemipeyvandand...

Taylor  ||  2:21 ص

va een nesfe shabi bood ke man ba komake dooste geramim be jame web log dara peyvastam...
merci mon amie!

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?